ستاره باران

هرچی دلت می خواد

ستاره باران

هرچی دلت می خواد

داستان عبرت آمیز از زنا

بخوانید وفرصت را از دست ندهیم :! ! !

 

 

یه بنده خدایی میگفت :

 

همه چیز رو ردیف کرده بودم برای  معصیت بی سابقه

 

بابا و مامانم رو فرستادم خونه ی خاله و عمّه

 

خونه برای معصیت  با دوست دخترم آماده ی آماده بود

 

حساب همه چی رو هم کرده بودم

 

رفتم دنبال دوست دخترم

 

دیدم زودتر از من ، جایی که باهم قرار گذاشته بودیم ؛ منتظرمه

 

خدائیش دختر پایه ایه

 

خیلی دوسش دارم

 

من و اون وقتی همدیگرو دیدیم ، آروم و قرار نداشتیم

 

تو ذهن من فقط یه چیز میگذشت

 

اونم این که وقتی رفتیم خونه چطور ....

 

احتمالا اونم به همین چیزا فکر می کرد ...

 

چون اولین بار بود که می خواستیم این معصیت  رو تجربه کنیم

 

هم من و هم اون

 

سوار ماشین شدیم

 

دربست گرفتم

 

رسیدیم در خونه

 

با موبایل دوست دخترم زنگ زدم خونه که ببینم همه چی ردیفه یا نه

 

نکنه کسی خونه باشه !

 

دیدم کسی خونه نیست

 

با خودم گفتم : ایول

 

دیگه دل تو دلم نبود

 

می دونستم سه ساعت زمان داریم

 

وباید از این سه ساعت بهترین استفاده رو کرد

 

در حیاط رو باز کردم

 

از راه پله ها رفتیم بالا

 

حواسم به واحدهای همسایه بود که مارو نبینن که یه وقت آمار منو به بابام اینا ندن

 

سریع دو طبقه رو رفتیم بالا

 

نفهمیدم از در حیاط چطور رسیدیم در آپارتمان

 

کلید رو انداختیم توی در ورودی آپارتمان که بریم تو

 

چشمت روز بد نبینه

 

خیلی برام عجیب بود

 

یه اتفاقی افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردم

 

یعنی محال بود که یه همچین اتفاقی بیفته

 

کلید توی در شکست

 

هر چی تلاش کردم که یه جوری کلید رو در بیارم نشد که نشد

 

کلی برا این لحظه برانامه ریزی کرده بودم

 

کلی براش فکر کرده بودم

 

مدتها بود تو آرزوهام این لحظه رو تصور می کردم

 

لحظه ای که من و اون با هم تنها بشیم....

 

گفتم عیب نداره

 

تو این سه ساعت وقت هست

 

می رم کلید ساز میارم

 

به دوست دخترم گفتم : بریم کلید ساز بیاریم

 

اونم که پایه تر از من بود گفت : بدو بریم که به لاقل برسیم بریم یه حالی ببریم

 

وقتی انرژی مثبتش رو دیدم

 

انگیزم برای پیدا کردن کلید ساز چند برابر شد

 

سریع از پله ها اومدیم پایین

 

اومدیم سر خیابون

 

روزجمعه

 

حالا کلید ساز از کجا گیر بیاریم

 

سریع یه دربست دیگه گرفتم

 

بعد از یک ساعت چرخیدن تو خیابون

 

یه کلید ساز پیدا کردیم

 

گفتم : آقا داستان از این قراره که کلید توی در شکسته

 

گفت : بریم درستش کنیم

 

اومدیم در خونه

 

به دوستم گفتم : تو برو تو ایستگاه اتوبوس سرکوچه بشین تا وقتی هم من بت زنگ

 

نزدم نیا

 

اگه یکی از همسایه ها تو رو تو آپارتمان ببینه خیلی ضایع میشه

 

اونم که همیشه منو شرمده می کرد گفت :

 

اشکالی نداره عزیزم، من تو ایستگاه نشستم و منتظر زنگتم

 

دردسرت ندم

 

کلید ساز گفت باید قفل عوض بشه

 

دوباره یه دربست دیگه تا قفلسازی و آوردن یک قفل جدیدبرای در خونه

 

اومدیم و قفل رو عوض کردیم

 

همین که لحظات آخر کار کلید ساز بود

 

مادرم زنگ زد موبایلم که ما با خالت اینا داریم میاییم خونه

 

برو یه سری خرید کن و ....

 

ای تف به این شانس

 

همه ی نقشه هام نقس بر آب شد

 

و نشد که آرزوم به واقعیت بپیونده...

 

اون روز کلی پول از تو جیبم رفت

 

کلی هم حساب کتاب که جرا قفل خونه عوض شده به ننه بابام دادم

 

آخرشم شرمنده روی دوست دخترمون شدیم

 

آرزوی اون معصیت  بی سابقه موند به دلمون

 

از اون رو زتا به حالا همش این سوالم تو ذهنمه که :

 

من حساب همه چی رو کرده بودم

 

چی شد که نشد بریم خونه و کلید آهنی(میفهمی چی میگم ، کلید آهنی)

 

توی در شکست

 

کجای کارم اشتباه بود که همین یه دونه موقعیت رو هم که پیش اومده بود از دست دادم

 

............ .......

 

وقتی همه ی حرفاش تموم شد ، اونجایی که محاسبه نکرده بود رو براش توضیح دادم

 

بهش گفتم :

 

گاهی اوقات می شود که که محبی از محبای اهل بیت قصد گناه می کنه ، تمام

 

مقدمات گناه رو هم برای خودش فراهم می کنه و خودش رو آماده ی گناه می کنه .

 

دیگه قدمی تا گناه فاصله نداره

 

فقط یک قدم می خواهد تا گناه به ثمر بنشینه

 

یه دفه میبینه تمام صحنه عوض شده و دیگر موفق به انجام گناه نشد

 

با خودش فکر می کنه که چی شد که نتونست گناه کنه

 

تو محاسبات خودش که اشتباهی نکرده بود

 

پس چرا موفق به انجام گناه نشد ؟؟

 

کمی فکر ....

 

کمی فکر ����.

 

کمی فکر �������..

 

آره داداش من

 

تو اون لحظه خدا کمکش می کنه تا راهش رو کج نکنه

 

 

 

خدا همیشه و همیشه ما را به یاد داره

 

حتی لحظه ی گناه ما را فراموش نمی کنه .....

تازه می دونی تو بعضی از تشرفات هست که  امام زمان به خاطر زیادی گناهان ما در پیشگاه خدا گریه می کنند

 راستی داشتی عجب جای خطرناکی می رفتی

خدا رحم کرد کلید جهنم توی در شکست

 

 

وقتی حرفام تموم شد ، دیدم دانه های درّ مانند اشک به روی صورت صاف و زیباش

 

روان شدن و داره زیر لب زمزمه می کنه :

 

پروردگارا !

 

غلط کردم

 

خدایا !

ممنونم که تنهام نذاشتی ، حتی لحظه ی گناه


منبع:

http://www.morteza93t.blogfa.com/post/12