ستاره باران

هرچی دلت می خواد

ستاره باران

هرچی دلت می خواد

مَثَل خوردن گوشت برادر مرده

( ... وَلاَ یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا اءَیُحِبُّ اءَحَدُکُمْ اءَن یَاءْکُلَ لَحْمَ اءَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ...).(380)
((و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین ) همه شما از این امر کراهت دارید)).

  

از شما بعضى که باشد عقل مند

 

غیبت بعضى نباید تا کنند

 

دوست دارد از شما آیا چو مرد

 

مر برادر لحم او را تا که خورد

 

پس شما اکراهتان باشد از این

 

پس کنید اکراه از غیبت چنین (381)

وجه تشبیه  
در این آیه ، ((غیبت )) به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبیه شده است ! یعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ریختن این آبرو به وسیله غیبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبیر به ((مَیْتا)) (مرده ) به خاطر آن است که ((غیبت )) در غیاب افراد، صورت مى گیرد، که همچون مردگان قادر به دفاع از خویشتن نیستند، و این ناجوان مردانه ترین ستمى است که ممکن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
((وجه شباهت )) در این تشبیه ((شدّت زشتى عمل )) است و بیانگر فوق العاده قبیح بودن غیبت و گناه عظیم آن مى باشد(382) و کمتر گناهى است که در اسلام به اندازه غیبت زشت و قبیح شمرده شده باشد.
در حقیقت غیبت کنندگان به سگها و لاشخورها تشبیه شده اند! یعنى همانگونه که سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تکه تکه مى کنند و مى خورند، افرادى هم که دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤ منى حرف مى زنند و سرّ او را فاش و آبرویش را مى ریزند، در حقیقت همانند لاشخورى هستند که گوشت بدن او را دریده و قطعه قطعه مى کنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غیبت کنندگان حرکت زبان و دهان و فک است ، ولى باطن آن مردار خوارى است که اگر بدون توبه بمیرند، بعد از مرگ و روز (تُبْلَى السَّرائِر) آن حالت آشکار مى شود.
صاحب کتاب ((جامع السعادات )) از رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى کند که آن حضرت فرمود:
((کَذِبَ مَنْ زَعَمَ اءَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَهُوَ یَاءْکُلُ لُحُومَ النّاسِ بِالْغیبَةِ، فَاجْتَنِبِ الْغیبَةَ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النّارِ؛(383) دروغ مى گوید کسى که خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى که گوشت مردم را به وسیله غیبت کردن مى خورد. پس از غیبت اجتناب کن ، زیرا غیبت خوراک (یا خورش ) سگان جهنّم است )).
در حدیثى از امام حسین علیه السّلام نقل شده که شخصى در حضور آن حضرت از کسى غیبت مى کرد، امام خطاب به او فرمود:
((یا هَذا کُفَّ عَنِ الْغیبَةِ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النّارِ؛(384) اى مرد! از غیبت خوددارى کن ، زیرا غیبت خوراک سگان جهنّم است )).
در بعضى از روایات ، غیبت به ((بیمارى خوره )) تشبیه شده که دین غیبت کننده را مى خورد.
چنانکه ((مرحوم کلینى )) از امام صادق علیه السّلام و آن حضرت از رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى کند که فرمود:
((اَلْغِیْبَةُ اءَسْرَعُ فى دینِ الْرَّجُل الْمُسْلِمِ مِنَ الاَّْکِلَةِ فى جَوْفِهِ؛(385) اثر سوء غیبت در دین مسلمان از بیمارى خوره اى که داخل جسم او وارد شود، سریعتر است )).
((آکله )) که در فارسى به آن ((جذام )) گفته مى شود یک نوع بیمارى مُسرى خطرناک بى دردى است که گوشت بدن را از داخل مى خورد و این مرض به گونه اى است که فرد مریض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن که عضوى را خورد و نابود کرد، آنگاه کشف مى شود که دیگر کار از کار گذشته است . شاید ((تشبیه غیبت )) به این بیمارى خطر ناک همان ((بى درد بودن )) باشد، زیرا غیبت هم از امراض روحى خطرناک بى درد است .
امام خمینى قدّس سرّه در کتاب ((جهاد اکبر)) مى فرماید:
((خدا نکند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهایى که درد دارد انسان را وادار مى کند که در مقام علاج بر آید، به دکتر و بیمارستان مراجعه کند، لیکن مرضى که بى درد است و احساس نمى شود بسیار خطرناک مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد که کار از کار گذشته است ...
مرض ((غرور)) و ((خودخواهى )) و ((غیبت )) بى درد است معاصى دیگر بدون ایجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد این مرضها نه تنها درد ندارد، بلکه ظاهر لذّت بخشى نیز دارد، مجالس و محافلى که به غیبت مى گذرد، خیلى گرم و شیرین است ! حُبّ نفس و حُبّ دنیا که ریشه همه گناهان است لذّت بخش ‍ مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرین نَفَس از آشامیدن آن لذّت مى برد و قهراً اگر انسان از مرض لذّت برد و درد هم نداشت ، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر کنند که این کشنده است ، باور نخواهد کرد)).(386)
در بعضى از روایات ، غیبت به ((آتش )) تشبیه شده است ، همانگونه که آتش هیزم را مى خورد، غیبت نیز اعمال نیک آدمى را مى خورد و نابود مى سازد.(387)
نکته ها:  
1- غیبت  
((غیبت )) چنانکه از اسمش پیداست ، این است که در غیاب کسى سخنى گویند، منتها سخنى که عیبى از عیوب او را فاش سازد، خواه این عیب جسمانى باشد، یا اخلاقى ، در اعمال او باشد یا در سخنش و حتّى در امورى که مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اینها.
بنا بر این اگر کسى صفات ظاهر و آشکار دیگرى را بیان کند، غیبت نخواهد بود، مگر اینکه قصد مذمّت و عیبجویى داشته باشد که در این صورت حرام است ، مثل اینکه در مقام مذمّت بگوید آن مرد نابینا، یا کوتاه قد، یا سیاه رنگ یا کوسه ! به این ترتیب ذکر عیوب پنهانى به هر قصد و نیّتى که باشد غیبت و حرام است .
و ذکر عیوب آشکار اگر به قصد مذمّت باشد آن نیز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غیبت وارد بدانیم یا نه .
اینها همه در صورتى است که این صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان ((تهمت )) خواهد بود که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است ...
و از اینجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى که بعضى براى غیبت مى آورند، مسموع نیست ، مثلاً گاهى غیبت کننده مى گوید این غیبت نیست ، بلکه صفت او است ! در حالى که اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غیبت .
یا اینکه مى گوید: این سخنى است که در حضور او نیز مى گویم ، در حالى که گفتن آن پیش روى طرف نه تنها از گناه غیبت نمى کاهد بلکه به خاطر ایذاء، گناه سنگین ترى را به بار مى آورد)).(388)
بعضى براى توجیه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گویند:
غیبتش نباشد، آنگاه شروع مى کنند به غیبت کردن ! خیال مى کنند این جمله ((غیبتش نباشد)) مجوّز غیبت است ! و آن را حلال مى کند. بعضى دیگر با ژست مقدّس مآبى غیبت مى کنند، مثلاً مى گویند: فلانى چه آدم خوب و درستکارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برایش مى سوزد که چرا آدم به این خوبى با زن و بچّه اش سازگار نیست ! آنگونه مقدمه چینى و تظاهر به دلسوزى مى کند تا این گونه به او نیش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: این نوع غیبت خطرناکترین غیبت هاست و گناهش شدیدتر است ، زیرا با ریاکارى و تظاهر به دین دارى شنونده را فریب مى دهد که دلسوزى و درد دین مرا واداشت که پشت سر او حرف بزنم ! و این در حقیقت دو گناه مرتکب شده : گناه ((ریا و خودنمایى )) و گناه ((غیبت )).
این نکته نیز قابل توجّه است که نه تنها غیبت کردن حرام است ، گوش دادن به غیبت و در مجلس غیبت حضور یافتن نیز حرام و گناه کبیره است ، بلکه طبق پاره اى از روایات بر شنونده واجب است که ردّ غیبت کند و از حیثیّت برادر مسلمانى که غیبتش شده ، دفاع نماید و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نکند، گناهش از گناه غیبت کننده بیشتر است .(389)
با کمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى کنند، بلکه با سخنى و ذکرى طرف را بیشتر تشویق به ادامه غیبت مى کنند؛ مثلاً: وقتى سخنى از غیبت کننده مى شنوند، مى گویند: ((سبحان اللّه !))، ((لا إِله الاّ اللّه ))، ((اءَسْتَغْفِرُ اللّهَ)) و ....
2- چرا غیبت به شدّت تحریم شده ؟ 
((سرمایه بزرگ انسان در زندگى ، حیثیّت و آبرو و شخصیّت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ((ترور شخصیّت )) از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است .
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیّت آنها را لکه دار نسازد و این مطلبى است که اسلام آن را با اهمیّت بسیار تلقّى مى کند. نکته دیگر این که ((غیبت )) ((بدبینى )) مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد))(390) و در نتیجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را که اسلام اهمیّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعیف مى کند.
((از اینها گذشته ((غیبت )) بذر کینه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است )).(391)
3- عوامل و انگیزه غیبت  
علماى علم اخلاق عوامل متعدّدى براى انگیزه غیبت ذکر کرده اند، مانند: ((غضب ))، ((کینه توزى ))، ((حسد))، ((دلقک بازى )) و امثال اینها. بعضى از محقّقان معاصر، عامل دیگرى براى انگیزه غیبت بر شمرده و آن عبارت از ((بیکارى )) است و گفته اند: بیکارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسیارى از گناهان ، از جمله غیبت کردن است و به تجربه هم ثابت شده که افراد بیکار و تنبل بیشتر به فساد اخلاقى ، مانند غیبت و تهمت و سخن چینى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر این ((بیکارى )) از عوامل غیبت کردن است .
آیت اللّه مطهرى (ره ) در این باره مى گوید:
((زنها در قدیم مشهور بودند که زیاد غیبت مى کنند. شاید این به عنوان یک خصلت زنانه معروف شده بود که زن طبیعتش این است و جنساً غیبت کن است ؛ در صورتى که چنین چیزى نیست ، زن و مرد فرق نمى کنند. علّتش این بود که زن مخصوصاً زنهاى متعیّنات ، زنهایى که کلفت داشته اند و در خانه ، همه کارهایشان را کلفت و نوکر انجام مى دادندهیچ شغلى و هیچ کارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ کارى نکند، کتاب هم که مطالعه نمى کرده و اهل علم هم که نبوده ؛ باید یک زن هم شاءن خودش پیدا کند؛ با آن زن چه کند؟ راهى غیر از غیبت کردن به رویشان باز نبوده ، و این برایشان یک امر ضرورى بوده ؛ یعنى اگر غیبت نمى کردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند ...
در یکى از شهرها یا ایالات آمریکا در خانواده ها قمار آنقدر رایج شده بود که زنها به آن عادت کرده بودند و در خانه ها به صورت یک بیمارى رواج یافته بود، و شکایت همه این بود که زنها دیگر کارى غیر از قمار ندارند. اوّل این را به عهده واعظها گذاشتند که آنها این بیمارى را از سر مردم بیرون ببرند. ولى آخر بیمارى علّت دارد؛ تا علّتش از میان نرود که بیمارى از بین نمى رود. واعظها شروع کردند به موعظه در زیانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . یک شهردار پیدا شد و گفت که من این بیمارى را معالجه مى کنم . آمد و کارهاى دستى از قبیل بافتنى را تشویق کرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جایزه هاى خوب تعیین کرد. طولى نکشید که زنها دست از قمار کشیده و به این کارها پرداختند.
آن مرد علّت را تشخیص داده و فهمیده بود که علّت پرداختن زنها به قمار، بیکارى و احتیاج آنها به سرگرمى است . کار دیگرى برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد یعنى در واقع یک خلا روحى در میان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء این گناه بود؛ آن آدم فهمید که این خلا را باید پر کرد تا بشود قمار را از بین برد و تا آن خلا
به وسیله دیگرى پر نشود نمى توان آن را از میان برداشت )).(392)
خلاصه این که یکى از عوامل آلوده شدن به ((غیبت )) و گناهان دیگر ((بیکارى )) است و یکى از راههاى مهم جلوگیرى از آن ((اشتغال )) به کار و پرهیز از بیکارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترین کار این است که انسان به بررسى عیوب خویش ‍ بپردازد تا بدین وسیله از عیب جویى دیگران در امان بماند، چنانچه امیر المؤ منین علیه السّلام مى فرماید: ((یا ایّها النّاس طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النّاس ؛(393) اى مردم خوشا به حال کسى که اشتغال به عیب خودش او را از عیبجویى دیگران باز دارد)).
4- علاج غیبت و توبه آن  
((غیبت )) مانند بسیارى از صفات ذمیمه تدریجاً به صورت یک بیمارى روانى در مى آید، به گونه اى که غیبت کننده از کار خود لذّت مى برد و از این که پیوسته آبروى این و آن را بریزد، احساس رضا و خوشنودى مى کند و این یکى از مراحل بسیار خطرناک اخلاقى است .
اینجا است که غیبت کننده باید قبل از هر چیز به درمان انگیزه هاى درونى غیبت که در اعماق روح او است و به این گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگیزه هایى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((کینه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتر بینى )).
باید از طریق خود سازى و تفکّر در عواقب سوء این صفات زشت و نتایج شومى که به بار مى آورد، و همچنین از طریق ریاضت نفس این آلودگیها را از جان و دل بشوید، تا بتواند زبان را از آلودگى به غیبت باز دارد.
سپس در مقام ((توبه )) برآید و از آنجا که غیبت جنبه ((حق الناس )) دارد، اگر دسترسى به صاحب غیبت دارد و مشکل تازه اى ایجاد نمى کند، از او عذر خواهى کند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلاً بگوید من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غیبت کرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بیشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف
ندارد یا او را نمى شناسد، یا از دنیا رفته است ، براى او استغفار کند و عمل نیک انجام دهد، شاید به برکت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)).(394)
5- موارد استثنا در غیبت  
((آخرین سخن در باره غیبت اینکه قانون غیبت ، مانند هر قانون دیگر استثناهایى دارد، از جمله اینکه گاه در مقام ((مشورت )) مثلاً براى انتخاب همسر، یا شریک در کسب و کار و مانند آن کسى سؤ الى از انسان مى کند، امانت در مشورت که یک قانون مسلّم اسلامى است ، ایجاب مى کند اگر عیوبى از طرف سراغ دارد بگوید، مبادا مسلمانى در دام بیفتد و چنین غیبتى که با چنین نیّت انجام مى گیرد، حرام نیست . همچنین در موارد دیگرى که اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در کار باشد، یا براى احقاق حقّ و تظلّم صورت گیرد. البتّه کسى که آشکارا گناه مى کند و به اصطلاح ((متجاهر به فسق ))است از موضوع غیبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو کنند ایرادى ندارد، ولى باید توجه داشت این حکم مخصوص گناهى است که نسبت به آن متجاهر است )).(395) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى که به طور غیر علنى و در خفا از او سر مى زند.

نام کتاب : چهل مثل از قرآن

مؤ لف : حسین حقیقت جو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.